دیدی که رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم
دیدی که من با این دل بی آرزو عاشق شدم
با آنهمه آزادگی بر زلف او عاشق شدم
عاشق شدم . . .
ای وای اگر صیاد من غافل شود از یاد من ، قدرم نداند
فریاد اگر از کوی خود ، واز رشتهء گیسوی خود بازم رهاند
دیدی که رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم . . .
از گل شنیدم بوی او مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او در کوی جان منزل کنم
وای ز دردی که درمان ندارد
فتادم به راهی که پایان ندارد
......................
در پیش بی دردان چرا فریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم
...................................
{ تقدیم به صاحبدل }
+ نوشته شده در دوشنبه هفدهم مهر ۱۳۸۵ ساعت 1:19 توسط بابک
|