.. . . نقش ، بهت است به تکرار وجود

مردمان در غم خویش ، غم آغوش نبودن، غم کیش . . .

وه چه ننگ است چه ننگ ، غم پوچی و تهی از معنا

ظاهر مرد میان است به تلبیس و فریب

توده ها مسخ سریر . . .

چشمه ای را نگرم گاه در این بیشه ء شهر

که به آغوش کشد عرش امید

که به امید کشد مردم و منسوخ کند مسخ سریر . . .

گرچه دیوار بلند

گرچه زنجیر سیاه

گرچه در بیشه ء شهر است هزاران کفتار . .  .

به صلیب است شهادت به صلیب

چشمه ای را نگرم گاه در این بیشه ء شهر

خسته از خستگی سنگ جمود

. . . خسته از خستگی مردم هیچ . . .

. . . .

. . .

. .

.

.