
.. . . نقش ، بهت است به تکرار وجود
مردمان در غم خویش ، غم آغوش نبودن، غم کیش . . .
وه چه ننگ است چه ننگ ، غم پوچی و تهی از معنا
ظاهر مرد میان است به تلبیس و فریب
توده ها مسخ سریر . . .
چشمه ای را نگرم گاه در این بیشه ء شهر
که به آغوش کشد عرش امید
که به امید کشد مردم و منسوخ کند مسخ سریر . . .
گرچه دیوار بلند
گرچه زنجیر سیاه
گرچه در بیشه ء شهر است هزاران کفتار . . .
به صلیب است شهادت به صلیب
چشمه ای را نگرم گاه در این بیشه ء شهر
خسته از خستگی سنگ جمود
. . . خسته از خستگی مردم هیچ . . .
. . . .
. . .
. .
.
.
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و هشتم آبان ۱۳۸۶ ساعت 2:21 توسط بابک
|