در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز . . .

دلا ديدي که خورشيد از شب سرد
چو آتش سر ز خاکستر برآورد
زمين و آسمان گلرنگ و گلگون
جهان دشت شقايق گشت ازين خون
نگر تا اين شب خونين سحر کرد
چه خنجرها که از دلها گذر کرد
ز هر خون دلي، سروي قد افراشت
ز هر سروي، تذروي نغمه برداشت
صداي خون در آواز تذرو است
دلا اين يادگار خون سرو است . . .
. . . . .
. . . .
. . .
. .
.
.
+ نوشته شده در شنبه چهاردهم مهر ۱۳۸۶ ساعت 5:31 توسط بابک