دلا ديدي که خورشيد از شب سرد
چو آتش سر ز خاکستر برآورد


زمين و آسمان گلرنگ و گلگون
جهان دشت شقايق گشت ازين خون
نگر تا اين شب خونين سحر کرد
چه خنجرها که از دلها گذر کرد

ز هر خون دلي، سروي قد افراشت
ز هر سروي، تذروي نغمه برداشت
صداي خون در آواز تذرو است
دلا اين يادگار خون سرو است . . .

. . . . .

. . . .

. . .

. .

.

.